love

ساخت وبلاگ

فردا صبح قصد دارم از روستایمان به شهر بروم چند بسته شمع کوچیک یه بسته کبریت چوب بزرگ شومینه ای و یه دل بی پروا برای خودم فارغ از گذشته نه چندان دورم،بخرم.

به خانه که برگردم تقریبا هوا گرگ ومیش و و تو راه برگشت غروب دلچسب آفتاب را هم نظاره خواهم کرد

به خانه که رسیدم بند کفشاهایی را که هیچ وقت هنگام برگشت به خانه باز نمی کردم و با بند بسته و با پاشنه پا در می آوردم رو آرام و مرتب و بدون عجله باز و در جاکفشی قرار میدهم

به اتاق خودم می روم

شمع ها را روشن،شومینه را با کبریت بزرگی که دیگر دست خود را نسوزانم روشن می کنم

و دفتر خاطراتتم را از پستوی خاک خورده ذهنم که هنوز درگیر همان خاطرات هستم را در میاورم

درنگ نمی کنم،نمی خوانم فقط لای دفتر خاطرات به باد رفته ای خویش را باز می کنم

و آرام چند برگی را که به تازگی و در زمان نه چندان دور به دفتر خاطراتم اضافه کرده بودم را یکی یکی  و آهسته با دستمال کاغذی که تازه باز کرده بودم را گردگیری و خاک های نشسته بر دفترم را پاک و پاره می کنم و به آرامی در شومینه ای که در روبرویم هست مچاله و پرت می کنم

آتشه کند شومینه چهرهای چند رنگ هزار چهره ای حاضر در دفترم را با بی رحمی تمام می سوزاند.

آرام آرام می سوزد رویاهایم در آغوش آتش.

هوس هایم نگاه هایم نگاه هایش دستان سردش در این آتش گرم چقد داغ شده اند و می سوزند.

برگ آخر را همین همین چند روز پیش نوشته بودم با دلی خسته و یادی کور آن را هم پاره می کنم مچاله نمی کنم آرام بر روی آتش می گذارم و نظاره می کنم چگونه به آتش کشیده می شوند

به خود می آیم با چشمانی پر از اشک وجا دستمال کاغذی خالی و سطل آشغالی پر،از جا بر می خیزم نگاهی به آئینه  با صورتی چروکیده به موهای سپید و قدی خمیده و عمری تلف شده ،آه ای زندگی بیزارم ازت.آه ای عشق بیزارم ازت.

محمد.پ.یاسوج 1396


برچسب‌ها: عشق , زندگی بر باد رفته , حسرت تردی مکس...
ما را در سایت تردی مکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mjavadp بازدید : 226 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 21:55